زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

زینب بانو

شهر ضیافت

پنج شنبه 28 خرداد ا ماه مبارک رمضان ماه مبارک رمضان فرا رسید. شاید هم باید بگویم ما مسافران این روزهای دنیا یک بار دیگر به شهر مبارک الهی رسیدیم. شهری که ضیافت بزرگی در آن برپاست و هرکس به اندازه گنجایشش میتواند از خوراک بی نظیر این شهر استفاده کند. بسم الله الرحمن الرحيم إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُّبِيناً  (1)  لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُّسْتَقِيماً (2)  وَيَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً  (3)  هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَّعَ إِيم...
29 خرداد 1394

هوای امروز تهران

سه شنبه 26خرداد 1394 28 شعبان نمیدانم امروزهواشناسی هوای تهران راچگونه گزارش می دهد؟ 
شایدخبرنگارواحدمرکزی درحالیکه بغض گلویش رافشرده،گزارش دهد:توده هوای بهشتی درحال عبورازشهراست!
 شایدآمدوگفت:امروزشهرتهران به علت عبور175فرشته دست بسته استثناء" فاقدهرگونه آلاینده است...
 نمیدانم... 
امامیدانم امروز،تهران به حرمت عبورشان پاک ترین شهردنیاست. شادی روحشان صلوات ...
26 خرداد 1394

حق ادب

دوشنبه 25 خرداد 1394 27 شعبان المعظم بهترین روش برای ادب کردن(تربیت کردن) یک انسان «دین» است. رسول خدا فرمودند: «فرزندان خود را بر 3 ویژگی، مؤدب بار بیاورید: محبت پیامبرتان، محبت اهلبیتش، و خواندن قرآن»(میزان‌الحکمه/22721) کسانی که بچه‌های خودشان را به هیأت می‌برند، این کار در واقع جزئی از فرآیند ادب است. وقتی بچه‌ای به همراه پدرش در جلسات هیأت شرکت می‌کند و می‌بیند که پدرش دو زانو و خیلی محترمانه نشسته است و مثلاً زیارت عاشورا می‌خواند، این بچه وقتی بزرگ می‌شود، حتی به مخیله‌اش هم خطور نمی‌کند که به اباعبدالله الحسین(ع) بی‌احترامی کند. چون او با ...
25 خرداد 1394

جهاد

یکشنبه 24 خرداد 1394 26 شعبان المعظم رسیده! متوجهی؟ وقتش رسیده زنان و مردانی پیدا شوند که به خاطر خدا ازدواج کنند به خاطر خدا بچه دار شوند http://www.aparat.com/v/FyZRm نوبت جهاد ماست... ...
24 خرداد 1394

آغوش امن

پنج شنبه 21 خرداد 1394 23 شعبان المعظم روزهای ماه رسول رحمت صلی الله علیه و آله یکی پس از دیگری آمدند و رفتند. دفتر عمر ما ورق به ورق گذشت اما چقدر کم از این روزهای پربرکت بهره بردیم. به حال و گذشته که فکر میکنم در خلقت موجودی به نام «زمان» در تحیر میمانم.  زمان حال! همان زمان حال که بعضی لحظه هایش آنقدر برایمان سخت است که انگار اصلا نمیخواهد تمام شود. انگار تمام دنیایمان در آن لحظه خلاصه شده است. ممکن است نگاهمان به کوچکی یک ثانیه! یک دقیقه! یک ساعت! کوچک شود و دنیا و آخرتمان برای همان زمانی که در آن هستیم خراب شود. زمان گذشته! همان زمان گذشته که وقتی به آن...
22 خرداد 1394

قوقولی

دوشنبه 18 خرداد 1394 20 شعبان المعظم روزهای بهاری حال هوا طور دیگری است. لحظه ای شاد و آفتابی و لحظه ای دیگر گرفته و ابری است. من هم این روزها دچار حال و هوای بهاری شده ام. گاهی پر از انرژی و سرشار از شوق مادری جرعه جرعه با تو بانوی کوچک بودن را مینوشم و لذت میبرم. و گاهی بسیار خسته و آسیب پذیر میشوم و فقط تمایل به گوشه ای خزیدن و با خود خلوت کردن دارم. البته این روزها که باباعلی به شدت مشغول امتحاناتش بود، من و شما اغلب اوقات مهمانی منزل خاله مهدیه و پارک و گردش بودیم. آنقدر به شما خوش میگذشت که شبها فقط با گریه و ناراحتی میتوانستیم شما را به خانه برگردانیم. دو شب پیش وقتی شما و داداش حسابی بازی کردید و خس...
22 خرداد 1394

عید

چهارشنبه 13 خرداد 1394 نیمه ماه مبارک شعبان ولادت صاحب الزمان علیه السلام بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها هجری و شمسی همه بی خورشیدند سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است فصلها را همه با فاصله ات سنجیدند تو بیایی همه ساعتها ، ثانیه ها          از همین روز همین لحظه همین دم عیدند   ...
13 خرداد 1394

زلال و زیبا

پنج شنبه 7 خرداد 1394 9 شعبان گاهی وقتها که بعد از دویدن و بازی فراوان فقط با بستن چشمها به خواب عمیق فرو میروی به آرامی پیشانیت را نوازش و بوسه هایم را نثارت میکنم. دیشب وقتی چراغها را نیمه خاموش کردیم. چشمهایم را روی هم گذاشتم تا شما فکر کنی خواب هستم و برای خوابیدن آماده شوی. آرام آمدی کنارم نشستی و کمی نگاهم کردی. دستهای کوچکت را روی سرم کشیدی و چندین بوسه مهربان روی پیشانی ام گذاشتی. و من را در آسمانها پرواز دادی! و چه احساس لطیف و خوشایندی است که تو یاد گرفته ای محبتت را ابراز کنی وقتی در طول روز بی دلیل صدایم میکنی و میخواهی کنارت بنشینم وقتی یک مرتبه به سمتم...
7 خرداد 1394

مادر و دختر خوشحال

پیج شنبه 31 اردیبهشت 1394 2 شعبان المعظم از خواب بیدار میشوی و با هیجان و تند و تند حرف های نامفهوم میزنی. چشمهای خواب آلودم را باز میکنم. هنوز ساعت 7 صبح است. نگاهت میکنم. چندبار پلک هایم را برهم میزنم. چه بانمک شده ای! خنده ام میگرد. باباعلی را صدا میزنم. نگاه کن زینب چه شکلی شده! چشم هایم را ریز میکنم. کمی جدی میشوم و دقیق. لپ هایت به شدت ورم کرده.خط قرمز و سفیدی دور ورم را گرفته و چشم هایت از پف لپ ها فرو رفتگی پیدا کرده. پاهایت کهیر زده و بدنت داغ است. سریع به بهانه آب بازی حسابی آب سرد به بدنت میزنم و بروفن در کامت میریزم. گردن بنده هم که از دیشب از سمت راست گرفته و مچ دست چپم ه...
2 خرداد 1394

در جستجوی یک شاخه

چهارشنبه  30 اردیبهشت 1394 1 شعبان المعظم خدایا ماه مبارک رجب به سرعت برق و باد آمد و رفت. چقدر عمر سریع میگذرد و چقدر غفلت ما از این سرعت زیاد است. چقدر کارها که آرزو داشتم در ماه مبارک رجب انجام بدهم ولی سستی کردم و از قافله رجبیون جا ماندم. و حالا... ماه پرعظمت دیگری فرا رسیده شاخه های طلایی درخت طوبی از آسمان من را فرا میخواند. و من به دنبال عملی که دستم را به یکی از این شاخه ها برساند میگردم. ای خدایی که طفل را از رحم مادر و دانه را از دل زمین نجات میدهی من را از زندان گناه نجات بده خدایا امروز توفیق روزه گرفتن نداشتم نماز مستحبی که من را به ت...
2 خرداد 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد